آرینآرین، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

فرشته مامان و بابا

عکس های آرین جونم تا 2 ماهگی

بالاخره من اگه وقت کنم چند تا از عکس های گلم رو آپ خواهم کرد!!!!                             یک روزگی آرین در بیمارستان رویال تهران                                                                                                                     &...
16 خرداد 1393

دو ماه گذشت

                                              سلام دو ماه از تولد آرین قشنگمون گذشت. و آخر دو ماهگی یعنی واکسن سه گانه که درد و بی قراری زیادی داره. ما هم آرین رو بردیم خانه بهداشت و واکسن هاشو زدیم و قد و وزن شد. که خوب بود. با زدن آمپول ها پسرم دردش گرفت و برای اولین بار با صدای بلند گریه کرد و فریاد زد. اومدیم خونه اولش بچم حالش خوب بود . می خندید اما 2 ساعت  بعد    بی قراریش شروع شد. خلاصه 3 روز گذشت و آرین جونمون الان بهتره. این ماه هم یاد گرفت که صدا در بیاره و به حرفای ما بخنده. گردنش رو محکم نگه م...
5 خرداد 1393

آرین یک ماهه شد

                                                              آرین عزیز ما یک ماهه شد. عزیزم داره روز به روز بزرگتر میشه. وارد ماه جدید که میشی انگار با چیز های جدیدتر رو به رو میشی. آرین دیگه میتونه گردنش رو چند ثانیه بالا نگه داره و دور رو اطراف رو برانداز کنه. کلی هم صفا می کنه. دیگه روزها کمتر میخوابه و دوست داره بغلش کنی، راهش ببری تا کنجکاوی بکنه. دیگه توی تختش که میذاریمش و آویزش رو روشن می کنی آروم میشه و با دقت عروسک ها رو نگاه میکنه. داره کم کم متوجه میشه که وقتی شیر میخوره ...
5 ارديبهشت 1393

دو هفته گذشت

آرین مامان امروز 15 روزش شد. عزیزم داره روز به روز بزرگتر میشه و مردونه تر. هنوز هم سخته که باور کنی یه نینی ناز تو بغلته که برای خودته . آرین دیگه داره به من و باباش عادت میکنه و کنار ما احساس آرامش داره . ما هم همینطور
15 فروردين 1393

یک هفته از تولد جوجو گذشت

سلام عید همه مبارک یک هفته از تولد فرشته ما گذشت. الان که کوچولومون خوابه و مامان یه کم رو به راه شده گفتم  یه خبر بدم. اما بعدا کل ماجرای تولد رو می نویسم .فعلا فرصت نیست و از توانم خارجه. هفته سخت اما شیرینی بود. کوچولو حالش خوبه و آروم و ناز.  
8 فروردين 1393

یکم فروردین روز زایمان

شب خوب خوابیدم و ساعت 5 بیدار شدم. امروز از صبحانه خبری نبود. از دیشب چیزی نخورده بودم و کمی گرسنه بودم. کارهامو کردم و حاضر شدم . بابا از رفتنم از خونه با تو دلی مامان آخرین عکس رو گرفت و راهی بیمارستان شدیم. ساعت 7 وارد بخش زایمان شدم و برای عمل آمادم کردند. روز عید بود و بخش زایمان برعکس شلوغ. بعد از زدن یه آمپول حالم بد شد و حالت تهوع گرفتم. پرستار گفت نفس های عمیق بکش. به خاطر قوی بودن امپول و خالی بودن معده من بود. چون کارهام زود تموم شد زنگ زدن به دکتر که زودتر بیاد. خوشحال شدم چون موندن تو اون وضعیت خوشایند نبود. آماده رفتن شدیم. اصلا حواسم به دوربین بردن تو اتاق عمل و خدافظی با مامان اینا نبود. پرستار همراهم رو صدا کرد. خوا...
1 فروردين 1393

سال هم نو شد

من و بابا و آرین که شب آخره مهمون دل مامانه سال رو تحویل کردیم و بعد هم آخرین عکس های بارداری رو در کنار سفره هفت سین گرفتیم. حدود 10 ساعت دیگه به یاری خدا آرین هم میاد به این دنیا . امیدوارم دنیا براش جای خوبی باشه. دیگه نمیدونم تو سال جدید کی بیام آپ بشیم. برامون دعا کنید خیلی زیاد. خدا کنه امشب خوابم ببره ...
29 اسفند 1392

سال نو مبارک

29 فرودینه. من دیگه حال ندارم و خسته ام. دوست داشتم تمام امروز رو می خوابیدم. دیشب دل درد داشتم و درست نخوابیدم. کارای خونه هم که تموم نمیشه. دیروز مامانم اومد کمک تا تمیز کاری آخر رو انجام بدیم. ساعت 8 سال تحویله البته دقیقش رو نمیدونم. سفره هفت سین رو هم چیدم. ماشین لباسشویی هنوز داره کار میکنه. دلم میخواد دیگه به کارا فکر نکنم. یکماهه که داریم خونه تکونی میکنیم و خرید برای خونه ماه قبلش هم که خرید سیسمونی. قبلش هم که امتحانای دانشگاه.... فکر کنم باید یه چایی برای خودم درست کنم و یه آهنگ بذارم و یه ساعت به هیچی فکر نکنم. از فردا زندگی ما دیگه تغییر میکنه اگه خدا بخواد آرین کوچولومون سالم و سلامت به جمع ما میاد و امید زندگیمون میشه. هنوز با...
29 اسفند 1392