آرینآرین، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

فرشته مامان و بابا

یکم فروردین روز زایمان

1393/1/1 0:29
نویسنده : بیتا
171 بازدید
اشتراک گذاری

شب خوب خوابیدم و ساعت 5 بیدار شدم. امروز از صبحانه خبری نبود. از دیشب چیزی نخورده بودم و کمی گرسنه بودم. کارهامو کردم و حاضر شدم . بابا از رفتنم از خونه با تو دلی مامان آخرین عکس رو گرفت و راهی بیمارستان شدیم.

ساعت 7 وارد بخش زایمان شدم و برای عمل آمادم کردند. روز عید بود و بخش زایمان برعکس شلوغ. بعد از زدن یه آمپول حالم بد شد و حالت تهوع گرفتم. پرستار گفت نفس های عمیق بکش. به خاطر قوی بودن امپول و خالی بودن معده من بود. چون کارهام زود تموم شد زنگ زدن به دکتر که زودتر بیاد. خوشحال شدم چون موندن تو اون وضعیت خوشایند نبود.

آماده رفتن شدیم. اصلا حواسم به دوربین بردن تو اتاق عمل و خدافظی با مامان اینا نبود. پرستار همراهم رو صدا کرد. خواهر شوهرم مریم و مامانم اومدند. یادم نیست بابایی پایین بود یا اونم بود. وارد اتاق عمل شدیم. دکتر هم اومده بود و حاضر بود. خواستم که بی حسی اسپاینال بگیرم. اگه دیر جنبیده بودم بیهوشم میکردند و بهترین لحظه زندگیمو خواب بودم.

بعدا که فیلم اتاق عمل رو دیدم فهمیدم که رنگ و روم پریده بود.خیلی خوب بود که از لحظه لحظه ماجرا با خبر بودم. شاید 5 دقیقه هم نشد که صدای گریه آرین بلند شد و من یه نفس راحت کشیدم.

پرستارها در طول عمل باهام حرف می زدند. بهم تبریک گفتند. بعد از اون انگار زمان دیرتر می گذشت. به نظرم یک ربع طول کشید تا شکمم رو دوباره بستند! دکتر و کمک جراح در حال عمل کلا گپ می زدند و منم گوش میدادم!!

کار تموم شد و دکتر رفت. کار کمک جراح هنوز ادامه داشت. نی نی رو آوردند کنار صورتم گذاشتند. بهترین و آرامش بخش ترین لحظه بود. صورتش گرم بود. بوسش کردم. زیبای مامان رو بردند و من هم رفتم بخش ریکاوری.

خیلی طول نکشید که بردنم توی بخش. همه منتظر بودند. منم که به هوش بودم و هنوز بدنم بی حس بود می خندیدم و با همه خوش و بش می کردم. پرستاره گفت نباید زیاد حرف بزنی و سرت رو تکون بدی چون اسپاینال بودی و سر درد می گیری. ما هم سعی کردیم.

خوبی اسپاینال همینه که بعد عمل درد نداری و خندانی البته تا چند ساعت!!! برای من از ساعت 2 بعد از ظهر درد شروع شد و تا غروب ادامه داشت. بدتر از اون درد کتف و تنگی نفسم بود که شب شروع شد و از درد اول هم بدتر بود و نذاشت تا صبح بخوابم. از غذا هم که خبری نبود و باید آب کمپوت می خوردم. تا صبح راه رفتم که درد زیر قفسه سینم خوب بشه و به گفته پرستارها نفخم به خاطر آب پرتقالهایی که حورده بودم از بین بره. البته همه میگن عوارض بی حسی بوده. ما که نفهمیدیم و این کتف درد تا یک هفته بعد زایمان ادامه داشت و از درد بخیه هام هم بدتر بود.

از آرین شیرینم بگم که وقتی آوردنش بهم یاد دادند که چه جوری شیرش بدم. آرین هم که فکش جون نداشت که خودش بتونه شیر بخوره. برای همین همه تلاش می کردیم که نینی چند قطره شیر بخوره.این کار سخت ترین کار بود و تا 10 روزگی آرین برام مثل کابوس بود. روز دوم بهش شیر خشک دادیم چون می ترسیدم با نخوردن شیر زردی بگیره. از روز سوم با شیردوش شیر خودم رو بهش دادم. حالا می ترسیدم که دیگه خودش نتونه شیر بخوره و من مجبور بشم تا آخر براش شیر بدوشم!!! اما پسرم کم کم جون گرفت و خودش شروع کرد به شیر خوردن.  

 

پسندها (2)

نظرات (1)

مامان راضی
31 اردیبهشت 93 23:06
خدا را شکر که همه چی به خوبی گذشته . مواظب آرین جون باش
بیتا
پاسخ
مرسی