آرینآرین، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

فرشته مامان و بابا

غریالگری 1 و دیدن نینی

آخ بالاخره روزش اومد... دیشب درست نخوابیدم. کابوس میدیم هر شبی که میخوام بیام تو رو ببینم درست خوابم نمیره مامانی. آزمایشگاه نیلو ساعت 10 تا 11 انتظار برای تست خون .... 11 تا 2 هم سونوی شاکری در انتظار دیدن عزیزم... اونجا کلی با مامانای دیگه گپ زدیم.بابایی هم ساعت 12.30 رسید. خدایی خیلی استرس داشت. وای درست شده بود مثل روز عروسیمون. چشماش  برق میزد و دستاش یخ کرده بود. منم دلداریش میدادم.  نفر 31 رو خوندن با بابا رفتیم توی اتاق......  وای توی مانیتور یه گومبوس ظاهر شد چقدر ناز و توپولی بودی، دکتر یه دفعه گفت نینیمون  دختره !!!! من که از وقتی تو رو دیده بودم ذوق زده بودم و میخندیدم نیشم بازتر شد و...
9 بهمن 1392

خرید سیسمونی 2

جمعه 4 بهمن با مامان بزرگ و زندایی پروین و دختر داییت رفتیم خیابون بهار برای خرید بقیه وسایلت. از ظهر تا ساعت 6 گشتیم و بالاخره همه رو خریدیم. مامان خیلی وسواس خرید داره برای همین خیلی طولش میده تا انتخاب کنه و همه رو خسته می کنه. با نظر بقیه بالاخره راضی شدم و یه کالاسکه خوشگل نسکافه ای Mon برات خریدم با یه روروئک آبی جیگر که ننو هم میشه . ست رو تختیت هم مادرکر گرفتم که با یه دست دیگه پتو و تشک و قنداقت که همه ست هستند . چند دست لباس دیگه هم خریدم. با ست حوله و وان حموم و مینی واش. کلی هنر کردم این همه رو تو یه روز خریدم. دست همه درد نکنه. دیگه خرید وسایل خرده تموم شد. فقط اسباب بازی مونده با فرش و لوستر و کاغذ دیواری  و پرده و...
5 بهمن 1392

خرید سیسمونی

مامانی قربونت بره که دیگه حسابی تو دل من توپ بازی می کنی و یه وقت هایی میگم اون تو چه خبره عجب وولایی میخوری و وقتی می بینی مامان قربون صدقت میره و نازت میکنه خوشت می یاد و بیشتر لگد می زنی. الهی قریونت برم. خدا به همه مامانا و نی نی هاشون سلامتی بده. دیگه خرید خرده ریزا و لباس هات تقریبا تموم شده و دیروز با عمه مریمت هم رفتیم یه بار دیگه مدل تخت و کمد هایی که دیده بودیم رو یه بار دیگه برانداز کردیم و به این نتیجه رسیدم که مدل کارمل یاسمین رو برات بخرم. اگه بابایی امروز وقت کنه بره سفارش بده . اخه بابایی یه کمی حال نداره. دعا کن زور خوب بشه.   اینم عکسش. ست رو تختیت هم میخوام کرم بگیرم و احتمالا کاغذ دیواری لیمویی یا کرم. باید ...
4 بهمن 1392

30 هفتگی

30 هفته از بارداری گذشت. تا چشم به هم میزنی تموم میشه!! توی این هفته با مامانم رفتیم بهار و خرده ریز ها و لباس ها رو خریدیم. برای تخت و کمد هم رفتیم یافت آباد و دلاوران اما هنوز به جمع بندی نرسیدم. خیلی کار سختیه! دیگه سنگین شدم و گشت زدن خیلی سخته. سعی می کنم تو این هفته تخت رو هم سفارش بدیم و بریم سراغ کاغذ دیواری و فرش و خرید گهواره و روروئک.
1 بهمن 1392

هفته 28 و 29 بارداری

این دو هفته درس میخوندیم و امتحان داشتیم. بالاخره تموم شد و دوران سخت امتحانا هم تموم شد. الان کمرم خیلی درد گرفته چون 3 روز پشت هم امتحان داشتم... ایشالا کم کم میریم خرید.  ...
27 دی 1392

27 هفتگی و حواسپرتی مامان

سلام مامانی 27 هفته هم تموم شد و به امید خدا وارد هفته 28 شدیم. دیگه خوب تکون میخوری و بعضی وقت ها هم لجبازی میکنی ...هر چی میگیم یه تکون بنما هیچ از جات وول نمیخوری. میدونی این هفته مامان چه خرابکاری کرد ....  روزها رو با هم قاطی کردم و روز امتحانم که به خاطرش کلی به تو و بابایی زحمت دادم رو اشتباه به جای یکشنبه فکر کردم دوشنبه هست و از امتحان جا موندم ............................................. چه مامان حواس پرتی به کسی نگی حتما حکمتی بوده دیگه فدای سرت تو سلامت باشی بازم مامان درس میخونه.   ...
10 دی 1392

هفته 26 بارداری

آرین مامانی سلام الان 26 هفته باورنکردنیه که تو دل مامانی اومدی و داری روز به روز بزرگتر میشی. این روزها دوران بارداری که تقریبا از راحت ترین روزها و هفته هاش بود مامان داره امتحانای اخر ترم دانشگاه رو میده. درس خوندن با این شرایط کمی سخته اما تکون های تو مامان رو تشویق می کنه که بخون بخون.  امروز وارد ماه هفتم و سه ماه آخر می شیم. از یه طرف دلم برای بارداری تنگ میشه از یه طرف هم میخوام زودتر بگذره تا تو بیای پیشمون. از خدا میخوام که تو سالم و سلامت بیای تو این دنیا و هیچ وقت از اومدنت ناراحت نباشی. هیچ وقت غصه نخوری و  بتونی همیشه کنار ما باشی. خدا همه مامان ها و نینی هاشون رو محافظت بکنه و به ما کمک کنه بتونیم مامان و باب...
2 دی 1392

هفته 25 بارداری و سونو گرافی نینی

جیگر مامان الان از سونو اومدم و خیلی خوشحالم که نینی جیگرمو دیدم. ماشالا بزرگ شدی و قشنگ. دستای نازت رو برده بودی سمت صورتت و دهنت هم یه بار برای مامان باز کردی و یه چیزی به مامانی گفتی.   دکتر کف پاتو نشونم داد... ووووی الهی بخورمت. خدارو شکر همه چیز خوب بود هرچند مامان هر بار میره سونو دلشوره میگیره. این بار رفتم سونوی گلستان دکترش خوب و با حوصله همه رو توضیح داد و گفت همه چیز خوبه.  باز درباره جنسیت پرسیدم اول گفت پسره و بعد دوباره گفت البته بند نافش هم اون وسطه یه خورده نامشخصه اما آخر گفت که پسره. خلاصه هر چی باشه از خدا میخوام سالم باشه.  خدایا شکرت ...
25 آذر 1392

24 هفتگی و مسافرت

الان 24 هفته و 3 روز از بارداری مامانی میگذره. این هفته برای امتحان میان ترم و تحویل پروژه هام با بابایی رفتیم رشت. مامان خیلی دعا کرد که هوا برفی و بارونی نباشه تا بابایی راحت رانندگی بکنه و خدا رو شکر توی راه خبری نبود و هوای خیلی عالی بود. یکشنبه 17 اذر راه افتادیم و شب رسیدیم زیباکنار و رفتیم هتل بهارستان که مامانی بخوابه تا صبح بره دانشگاه. تمام شب بارون بارید و صبح زود رفتیم کلاس تا ظهر. بابایی هم رفت بازار رشت  کلاس عصر هم که امتحان بود به خوبی و خوشی تموم شد و تو اولین امتحانت رو دادی و استادی هم گفت شما دو نفری امتحان میدید باید یه نمره حسابی بیارید  بعله....پسرم خیلی درس خونه. یه شب دیگه موندیم شمال تا استراحت کنیم و...
21 آذر 1392