آرینآرین، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

فرشته مامان و بابا

هفته 23 و سرماخورگی

این هفته سرمای مرموزی خوردم. حسابی سرفه می کنم. برای همین دیروز رفتم دکتر برام دارو بده. صدای قلب کوچولوت که تند تند میزنه هم شنیدم. خدارو شکر که حال تو خوبه .  من با یه عالمه کار دانشگاه و پروژه مشغولم و روزها تند میگذره. بابا هم که خیلی مواظبمونه و کمکم میکنه. نصفه شبا برامون شیر گرم میکنه تا مامانی سرفه نکنه. الهی خدا سلامتی بهش بده .  مامان بزرگ هم امروز برامون سوپ اورد و کلی بهم کمک کرد . برامون لوبیا-سبزی و نون هم اورده بود. خلاصه همه دارن کمک میکنن که تو سلامت به دنیا بیای . ...
21 آذر 1392

22 هفتگی

سلام مامانی 22 هفتت هم تموم شد. الان 22 هفته و 3 روزه ته. مامان گلو درد گرفتم فقط دعا می کنم شدید نشه که هفته دیگه باید کارای دانشگاهم رو بکنم و امتحان میان ترم هم دارم باید برم رشت!!! حالم ازش به هم میخوره. این هفته تولد بابا جونت بود. کیکش رو خوردی که. فعلا تو دل مامانی هر چی میخوای بخور. دیشب خواب یه نینی ناز دیدم که داشتم بهش شیر میدادم انگار خودت بودی چه جیگری برم امروز استراحت کنم که حالم خوب بشه بتونم درسامو بخونم. بابایی هم که سرما خورده تو مواظب خودت باش موش موشم راستی بالاخره تو دل مامان یه تکون حسابی خوردی تو این هفته. داری کم کم بزرگ میشی و وول میخوری. هر چند فعلا بچه آرومی هستی. ...
7 آذر 1392

هفته 21 بارداری

سلام مامان جون دیگه 21 هفتمون هم داره تموم میشه. امروز سونو و ازمایش مامان رو بردیم نشون دکتر دادیم. همه چی خووبه خداروشکر. دوستم فریبا رو هم تو مطب دیدم و کلی حرف زدیم. دیروز هم با مامان بزرگت رفتیم مامان یه پانچ بافت خریدم تا سرما نخوریم. دیگه مامانت بیشتر از یک ساعت نمیتونه راه بره. کمردرد نمیذاره، شب هم ازدرد خوابم نمیبرد تا بالاخره با تغییرات سوق الجیشی در وضعیت خوابیدن گولت زدم و خوابیدم. امروز از درس خوندن خبری نبود. برای خودم یه فسنجون درست کردم(کسی دلش نخواد)  آخه  هوس کرده بودم  خیلی هم خوشمزه شده.  باباییت هنوز از سر کار نیومده خونه دلمون براش تنگ شده.     ...
26 آبان 1392

حس یک مامان

نی نی عزیزم.  امروز تاسوعا بود. من که توی خونه موندم. خیلی هم حوصله نداشتم. به جاش کارای دانشگاهم رو انجام دادم. تو امروز 20 هفته و 3 روزت تموم شد. دیشب با بابایی دنبال اسم می گشتیم. فعلا آرین رو انتخاب کردیم. الان که دارم برات می نویسم یه تکون کوچولو می خوری. الهی قربونت بره مامانیت. فرشته مامان همش فکر می کنم وقتی به دنیا بیای و یه مرد بشی برای خودت پسر خوبی میشی که پشت مامانت بشی؟؟؟ دنیای عجیبیه وقتی پدر یا مادر میشی تازه میفهمی پدر و مادر خودت ازت چه انتظاری داشتند. از خدا می خوام به من هم کمک کنه همونطوری که اونها می خوان باشم. آمین ...
26 آبان 1392

سونوگرافی هفته 20

سلام مامانی امروز 20 هفتت تموم شد. چند روزه که دلم درد می کرد و خیلی بی حوصله بودم. رفتم دکتر تا یه وقت خطری برای تو نباشه. برام یه ازمایش ادرار نوشت که دیروز انجام دادم و یه معاینه هم شدیم که خدارو شکر چیزیمون نبود. بابایی دیشب یه عالمه ظرف برامون شست و کلی اب پرتقال گرفت. شلغم هم خوردیم. شب دلم رو با یه شال بستم و خوابیدم . امروز صبح بهتر بودم اما حال نداشتم از جام بلند بشم. نزدیک 11 بالاخره از خواب بیدار شدم و با عجله آژانس گرفتم و رفتم سونوگرافی صدری تو تهرانپارس که تعریفشو شنیده بودم. اوه چقدر شلوغ بود. 1.5 ساعت نشستم تا نوبتم شد. دکتر تند تند اندازه ها رو خوند و منشی نوشت . خوشم نیومد. گفت جنسیت هم قطعا پسره !!!! بالاخ...
19 آبان 1392

خودت بودی؟؟؟

جیگر مامان و بابایی امروز عصر یه هو یه چیزی انگار توی دلم جا به جا شد و به دلم کشید. نمیدونم تو بودی یا دردی چیزی بود. انگار جا به جا شدی. چه کار سختیه!!!! مواظب خودت باش عزیزم.   ...
13 آبان 1392

جیگر مامان

سلام خوشگل مامان دیگه داری وسط های ماه 5 رو طی میکنی و مامان هر روز منتظره که یه لگدی یا تکون درست حسابی بخوری مامان حسابی خستت کرد هفته پیش... آخه دوباره  رشت  کلاس دانشگاه داشت . بالاخره رفتیم و به سلامتی برگشتیم. خدا رو شکر. 18 هفتت که تموم شد رفتیم دکتر و صدای قلب نازنینت رو شنیدم.  هنوز مامان مطمئن نیست دخملی یا پسمل . دکتر هم گفت آخر ماه 5 برم سونو. ما هم عجله نداریم. صبر می کنیم. امروز رفتم دو تا لباس برای مامانی خریدم . صبر کن نوبت تو هم میشه. دوستت داریم جوجو
12 آبان 1392