آرینآرین، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

فرشته مامان و بابا

هفته 26 بارداری

آرین مامانی سلام الان 26 هفته باورنکردنیه که تو دل مامانی اومدی و داری روز به روز بزرگتر میشی. این روزها دوران بارداری که تقریبا از راحت ترین روزها و هفته هاش بود مامان داره امتحانای اخر ترم دانشگاه رو میده. درس خوندن با این شرایط کمی سخته اما تکون های تو مامان رو تشویق می کنه که بخون بخون.  امروز وارد ماه هفتم و سه ماه آخر می شیم. از یه طرف دلم برای بارداری تنگ میشه از یه طرف هم میخوام زودتر بگذره تا تو بیای پیشمون. از خدا میخوام که تو سالم و سلامت بیای تو این دنیا و هیچ وقت از اومدنت ناراحت نباشی. هیچ وقت غصه نخوری و  بتونی همیشه کنار ما باشی. خدا همه مامان ها و نینی هاشون رو محافظت بکنه و به ما کمک کنه بتونیم مامان و باب...
2 دی 1392

هفته 25 بارداری و سونو گرافی نینی

جیگر مامان الان از سونو اومدم و خیلی خوشحالم که نینی جیگرمو دیدم. ماشالا بزرگ شدی و قشنگ. دستای نازت رو برده بودی سمت صورتت و دهنت هم یه بار برای مامان باز کردی و یه چیزی به مامانی گفتی.   دکتر کف پاتو نشونم داد... ووووی الهی بخورمت. خدارو شکر همه چیز خوب بود هرچند مامان هر بار میره سونو دلشوره میگیره. این بار رفتم سونوی گلستان دکترش خوب و با حوصله همه رو توضیح داد و گفت همه چیز خوبه.  باز درباره جنسیت پرسیدم اول گفت پسره و بعد دوباره گفت البته بند نافش هم اون وسطه یه خورده نامشخصه اما آخر گفت که پسره. خلاصه هر چی باشه از خدا میخوام سالم باشه.  خدایا شکرت ...
25 آذر 1392

24 هفتگی و مسافرت

الان 24 هفته و 3 روز از بارداری مامانی میگذره. این هفته برای امتحان میان ترم و تحویل پروژه هام با بابایی رفتیم رشت. مامان خیلی دعا کرد که هوا برفی و بارونی نباشه تا بابایی راحت رانندگی بکنه و خدا رو شکر توی راه خبری نبود و هوای خیلی عالی بود. یکشنبه 17 اذر راه افتادیم و شب رسیدیم زیباکنار و رفتیم هتل بهارستان که مامانی بخوابه تا صبح بره دانشگاه. تمام شب بارون بارید و صبح زود رفتیم کلاس تا ظهر. بابایی هم رفت بازار رشت  کلاس عصر هم که امتحان بود به خوبی و خوشی تموم شد و تو اولین امتحانت رو دادی و استادی هم گفت شما دو نفری امتحان میدید باید یه نمره حسابی بیارید  بعله....پسرم خیلی درس خونه. یه شب دیگه موندیم شمال تا استراحت کنیم و...
21 آذر 1392

هفته 23 و سرماخورگی

این هفته سرمای مرموزی خوردم. حسابی سرفه می کنم. برای همین دیروز رفتم دکتر برام دارو بده. صدای قلب کوچولوت که تند تند میزنه هم شنیدم. خدارو شکر که حال تو خوبه .  من با یه عالمه کار دانشگاه و پروژه مشغولم و روزها تند میگذره. بابا هم که خیلی مواظبمونه و کمکم میکنه. نصفه شبا برامون شیر گرم میکنه تا مامانی سرفه نکنه. الهی خدا سلامتی بهش بده .  مامان بزرگ هم امروز برامون سوپ اورد و کلی بهم کمک کرد . برامون لوبیا-سبزی و نون هم اورده بود. خلاصه همه دارن کمک میکنن که تو سلامت به دنیا بیای . ...
21 آذر 1392

22 هفتگی

سلام مامانی 22 هفتت هم تموم شد. الان 22 هفته و 3 روزه ته. مامان گلو درد گرفتم فقط دعا می کنم شدید نشه که هفته دیگه باید کارای دانشگاهم رو بکنم و امتحان میان ترم هم دارم باید برم رشت!!! حالم ازش به هم میخوره. این هفته تولد بابا جونت بود. کیکش رو خوردی که. فعلا تو دل مامانی هر چی میخوای بخور. دیشب خواب یه نینی ناز دیدم که داشتم بهش شیر میدادم انگار خودت بودی چه جیگری برم امروز استراحت کنم که حالم خوب بشه بتونم درسامو بخونم. بابایی هم که سرما خورده تو مواظب خودت باش موش موشم راستی بالاخره تو دل مامان یه تکون حسابی خوردی تو این هفته. داری کم کم بزرگ میشی و وول میخوری. هر چند فعلا بچه آرومی هستی. ...
7 آذر 1392

هفته 21 بارداری

سلام مامان جون دیگه 21 هفتمون هم داره تموم میشه. امروز سونو و ازمایش مامان رو بردیم نشون دکتر دادیم. همه چی خووبه خداروشکر. دوستم فریبا رو هم تو مطب دیدم و کلی حرف زدیم. دیروز هم با مامان بزرگت رفتیم مامان یه پانچ بافت خریدم تا سرما نخوریم. دیگه مامانت بیشتر از یک ساعت نمیتونه راه بره. کمردرد نمیذاره، شب هم ازدرد خوابم نمیبرد تا بالاخره با تغییرات سوق الجیشی در وضعیت خوابیدن گولت زدم و خوابیدم. امروز از درس خوندن خبری نبود. برای خودم یه فسنجون درست کردم(کسی دلش نخواد)  آخه  هوس کرده بودم  خیلی هم خوشمزه شده.  باباییت هنوز از سر کار نیومده خونه دلمون براش تنگ شده.     ...
26 آبان 1392

حس یک مامان

نی نی عزیزم.  امروز تاسوعا بود. من که توی خونه موندم. خیلی هم حوصله نداشتم. به جاش کارای دانشگاهم رو انجام دادم. تو امروز 20 هفته و 3 روزت تموم شد. دیشب با بابایی دنبال اسم می گشتیم. فعلا آرین رو انتخاب کردیم. الان که دارم برات می نویسم یه تکون کوچولو می خوری. الهی قربونت بره مامانیت. فرشته مامان همش فکر می کنم وقتی به دنیا بیای و یه مرد بشی برای خودت پسر خوبی میشی که پشت مامانت بشی؟؟؟ دنیای عجیبیه وقتی پدر یا مادر میشی تازه میفهمی پدر و مادر خودت ازت چه انتظاری داشتند. از خدا می خوام به من هم کمک کنه همونطوری که اونها می خوان باشم. آمین ...
26 آبان 1392

سونوگرافی هفته 20

سلام مامانی امروز 20 هفتت تموم شد. چند روزه که دلم درد می کرد و خیلی بی حوصله بودم. رفتم دکتر تا یه وقت خطری برای تو نباشه. برام یه ازمایش ادرار نوشت که دیروز انجام دادم و یه معاینه هم شدیم که خدارو شکر چیزیمون نبود. بابایی دیشب یه عالمه ظرف برامون شست و کلی اب پرتقال گرفت. شلغم هم خوردیم. شب دلم رو با یه شال بستم و خوابیدم . امروز صبح بهتر بودم اما حال نداشتم از جام بلند بشم. نزدیک 11 بالاخره از خواب بیدار شدم و با عجله آژانس گرفتم و رفتم سونوگرافی صدری تو تهرانپارس که تعریفشو شنیده بودم. اوه چقدر شلوغ بود. 1.5 ساعت نشستم تا نوبتم شد. دکتر تند تند اندازه ها رو خوند و منشی نوشت . خوشم نیومد. گفت جنسیت هم قطعا پسره !!!! بالاخ...
19 آبان 1392

خودت بودی؟؟؟

جیگر مامان و بابایی امروز عصر یه هو یه چیزی انگار توی دلم جا به جا شد و به دلم کشید. نمیدونم تو بودی یا دردی چیزی بود. انگار جا به جا شدی. چه کار سختیه!!!! مواظب خودت باش عزیزم.   ...
13 آبان 1392